.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۰۴→
ارسلان نگاهی به ماشین پهلوون پنبه که دورمیشد، کردوباخنده گفت:دیگه غلط بکنه مزاحم نامزدرفیق مابشه...
متین لبخندی زدوروبه ارسلان گفت:توکه گفتی نمیای؟!
ارسلان نگاهی به متین کردوگفت:ماکه یه داش متین بیشتر نداریم! از مادر نزاییده کسی که به متین ما چپ نگاه کنه.
نیکا لبخندی زدو روبه ارسلان ومتین گفت:ببخشید توزحمت افتادید.
ارسلان لبخندی زدوگفت:نه بابا.این حرفاچیه؟وظیفه بود.
اما متین هیچی نگفت.نگاهش و به نیکا دوخت ویه لبخند قشنگ زد.داشت باچشماش نیکو رو قورت می داد.نیکا بدتر!!!یه جوری به متین زل زده بود که گفتم الان میرن توکارهم.
برای عوض کردن جو وگند زدن تو حس عاشقانه اون دوتا،بامسخره بازی گفتم:نوچ نوچ نوچ نوچ!قباحت داره والا!(اشاره ای به خودم و ارسلان کردم وگفتم:)نمی بینید این جا جوون مجرد هست؟!همین شماهایید که مارو به راه خلاف می کشونید دیگه.
یه دفعه همشون زدن زیر خنده.حتی ارسلانم می خندید.منم سعی کردم حداقل همین یه بارو به خاطر نیکا از دشمنیم با ارسلان دست بردارم.
متین روبه نیکا کردوگفت:خوندیش؟!
نیکا لبخندی زدوگفت:همش و.
متین که ازخوشحالی نزدیک بود پس بیفته به ارسلان تکیه داد تا یه وقت نیفته زمین و سه نشه!!!
متین همون طور که به ارسلان تکیه داده بود،به نیکا زل زده بودو بانیش باز نگاهش می کرد.
یه لبخند قشنگ روی لب جفتشون بود!!!اوخی!!!نیکو هم شوور دار شد رفت!!!
من و ارسلان شروع کردیم به دست زدن.
روبه متین گفتم:آقا متین همین جوری کشکی کشکیم نمیشه ها!!!باید بهمون شیرینی بدی.
متین لبخندی زدوبایه لحن خاصی گفت:چَـــــشم!!!شیرینی هم می دم.
ارسلان به ماشین نیکا اشاره ای کردوگفت:قبل از اینکه بخواین شیرینی بدین،باید یه فکری به حال این بکنین.
نیکا که انگار تازه یاد ماشینش افتاده بود،بااین حرف ارسلان قیافش مچاله شد.نگاهش و از متین برداشت ومغموم وناراحت زل زد به چراغ شکسته ی بنزش!!!
زیر لبی گفت:ببین ماشین نازنینم و به چه روزی انداخت!
خندیدم وگفت:اوه توام!!!همچین میگی ماشین نازنینم که آدم فکر می کنه لامبورگینیه.یه پرایده دیگه.
این و که گفتم نیکا به سمتم خیز برداشت وگفت:چی گفتی؟!
خیلی روی ماشینش حساس بود!!!
لبخندی زدم وگفتم:هیچی به جونه خودم...فقط گفتم بهتره یه فکری واسه این رخشت بکنی!
دستم و روی کاپوت ماشین گذاشتم وبامسخره بازی گفتم:غصه نخور سلطان.درستت می کنیم!!
یهو ارسلان ومتین ازخنده ترکیدن.
ارسلان لابلای خنده هاش روبه نیکا گفت:نمی خواد نگران ماشینت باشی.خودم درستش می کنم.
اوهو!!مگه گودزیلا تعمیرکارم هست؟!یعنی می تونه ماشین نیکو رو درست کنه؟!ارسی خره همه فن حریف تشریف داره؟!!
گوشیش و ازتوی جیبش بیرون آوردوبه یکی زنگ شد.
متین لبخندی زدوروبه ارسلان گفت:توکه گفتی نمیای؟!
ارسلان نگاهی به متین کردوگفت:ماکه یه داش متین بیشتر نداریم! از مادر نزاییده کسی که به متین ما چپ نگاه کنه.
نیکا لبخندی زدو روبه ارسلان ومتین گفت:ببخشید توزحمت افتادید.
ارسلان لبخندی زدوگفت:نه بابا.این حرفاچیه؟وظیفه بود.
اما متین هیچی نگفت.نگاهش و به نیکا دوخت ویه لبخند قشنگ زد.داشت باچشماش نیکو رو قورت می داد.نیکا بدتر!!!یه جوری به متین زل زده بود که گفتم الان میرن توکارهم.
برای عوض کردن جو وگند زدن تو حس عاشقانه اون دوتا،بامسخره بازی گفتم:نوچ نوچ نوچ نوچ!قباحت داره والا!(اشاره ای به خودم و ارسلان کردم وگفتم:)نمی بینید این جا جوون مجرد هست؟!همین شماهایید که مارو به راه خلاف می کشونید دیگه.
یه دفعه همشون زدن زیر خنده.حتی ارسلانم می خندید.منم سعی کردم حداقل همین یه بارو به خاطر نیکا از دشمنیم با ارسلان دست بردارم.
متین روبه نیکا کردوگفت:خوندیش؟!
نیکا لبخندی زدوگفت:همش و.
متین که ازخوشحالی نزدیک بود پس بیفته به ارسلان تکیه داد تا یه وقت نیفته زمین و سه نشه!!!
متین همون طور که به ارسلان تکیه داده بود،به نیکا زل زده بودو بانیش باز نگاهش می کرد.
یه لبخند قشنگ روی لب جفتشون بود!!!اوخی!!!نیکو هم شوور دار شد رفت!!!
من و ارسلان شروع کردیم به دست زدن.
روبه متین گفتم:آقا متین همین جوری کشکی کشکیم نمیشه ها!!!باید بهمون شیرینی بدی.
متین لبخندی زدوبایه لحن خاصی گفت:چَـــــشم!!!شیرینی هم می دم.
ارسلان به ماشین نیکا اشاره ای کردوگفت:قبل از اینکه بخواین شیرینی بدین،باید یه فکری به حال این بکنین.
نیکا که انگار تازه یاد ماشینش افتاده بود،بااین حرف ارسلان قیافش مچاله شد.نگاهش و از متین برداشت ومغموم وناراحت زل زد به چراغ شکسته ی بنزش!!!
زیر لبی گفت:ببین ماشین نازنینم و به چه روزی انداخت!
خندیدم وگفت:اوه توام!!!همچین میگی ماشین نازنینم که آدم فکر می کنه لامبورگینیه.یه پرایده دیگه.
این و که گفتم نیکا به سمتم خیز برداشت وگفت:چی گفتی؟!
خیلی روی ماشینش حساس بود!!!
لبخندی زدم وگفتم:هیچی به جونه خودم...فقط گفتم بهتره یه فکری واسه این رخشت بکنی!
دستم و روی کاپوت ماشین گذاشتم وبامسخره بازی گفتم:غصه نخور سلطان.درستت می کنیم!!
یهو ارسلان ومتین ازخنده ترکیدن.
ارسلان لابلای خنده هاش روبه نیکا گفت:نمی خواد نگران ماشینت باشی.خودم درستش می کنم.
اوهو!!مگه گودزیلا تعمیرکارم هست؟!یعنی می تونه ماشین نیکو رو درست کنه؟!ارسی خره همه فن حریف تشریف داره؟!!
گوشیش و ازتوی جیبش بیرون آوردوبه یکی زنگ شد.
۳۴.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.